سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس دانشی را که خداوند آن را برای امور دینی مردم سودمند قرار دادهاست پنهان کند، خداوند روز قیامت او را با لگامی از آتش لگام زند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
پنج شنبه 87 آبان 2 , ساعت 10:14 صبح
سبب دوستى و محبت على در دلها چیست؟

رمز جاذبه

استاد شهید مرتضى مطهرى

رمز محبت را هنوز کسى کشف نکرده است، یعنى نمى توان آن را فرموله کرد و گفت اگر چنین شد چنان مى شود و اگر چنان شد چنین مى شود، ولى البته رمزى دارد. چیزى در محبوب هست که براى محب از نظر زیبایى خیره کننده است و او را به سوى خود مى کشد. جاذبه و محبت در درجات بالا«عشق »نامیده مى شود. على محبوب دلها و معشوق انسانهاست، چرا؟و در چه جهت؟ فوق العادگى على در چیست که عشقها را بر انگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانى گرفته است و براى همیشه زنده است؟چرا دلها همه خود را با او آشنا مى بینند و اصلاً او را مرده احساس نمى کنند بلکه زنده مى یابند؟
مسلماً ملاک دوستى او جسم او نیست، زیرا جسم او اکنون در بین ما نیست و ما آن را احساس نکرده ایم و باز محبت على از نوع قهرمان دوستى که در همه ملتها وجود دارد، نیست. هم اشتباه است که بگوییم محبت على از راه محبت فضیلتهاى اخلاقى و انسانى است و حب على حب انسانیت است. درست است على مظهر انسان کامل بود و درست است که انسان نمونه هاى عالى انسانیت را دوست مى دارد اما اگر على همه این فضایل انسانى را که داشت، مى داشت: آن حکمت و آن علم، آن فداکاریها و از خود گذشتگى ها، آن تواضع و فروتنى، آن ادب، آن مهربانى و عطوفت، آن ضعیف[نوازى]، آن عدالت، آن آزادگى و آزادیخواهى، آن احترام به انسان، آن ایثار، آن شجاعت، آن مروت و مردانگى نسبت به دشمن و به قول مولوى:
در شجاعت شیر ربانیستى در مروت خود که داند کیستى؟
آن سخا و جود و کرم و... اگر على همه اینها را که داشت، مى داشت اما رنگ الهى نمى داشت، مسلماً این قدر که امروز عاطفه انگیز و محبت خیز است نبود.
على از آن نظر محبوب است که پیوند الهى دارد. دلهاى ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سر و سر و پیوستگى دارد و چون على را آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق مى یابند به او عشق مى ورزند. در حقیقت پشتوانه عشق على پیوند جانها با حضرت حق است که براى همیشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاودانى است مهر على نیز جاودان است.
نقطه هاى روشن در وجود على بسیار است اما آنچه براى همیشه او را درخشنده و تابان قرار داده است ایمان و اخلاص اوست و آن است که به او جذبه الهى داده است.
سوده همدانى، بانوى فداکار و دلباخته على، در مقابل معاویه بر على درود فرستاد و در وصفش گفت: «درود خداوند بر روانى باد که او را خاک بر گرفت و عدل نیز با وى مدفون گشت. با حق پیمان بسته بود که به جاى آن بدلى نگزیند، پس با حق و با ایمان مقرون گشته بود.»
صعصعة بن صوحان عبدى نیز یکى دیگر از دلباختگان على بود، از کسانى بود که در آن دل شب در مراسم دفن على با عده معدودى شرکت کرد. پس از آنکه حضرت را دفن کردند و بدنش را خاک پوشانید، صعصعة یک دست خویش را بر قلبش نهاد و با دست دیگر خاک بر سر پاشید و گفت:
«مرگ گوارایت باد! که مولدت پاک بود و شکیبایى ات نیرومند و جهادت بزرگ. بر اندیشه ات دست یافتى و تجارتت سودمند گشت.
بر آفریننده ات نازل گشتى و او تو را با خوشى پذیرفت و ملائکش به گردت در آمدند. در همسایگى پیغمبر جایگزین گشتى و خداوند تو را در قرب خویش جاى داد و به درجه برادرت مصطفى رسیدى و از کاسه لبریزش آشامیدى.
از خدا مى خواهیم که از تو پیروى کنیم و به روشهایت عمل کنیم، دوستانت را دوست بداریم و دشمنانت را دشمن بداریم و در جرگه دوستانت محشور گردیم.»
دریافتى آنچه را دیگران در نیافتند و رسیدى به آنچه دیگران نرسیدند. در پیشگاه برادرت پیغمبر جهاد کردى و به دین خدا آن چنان که شایسته بود قیام کردى تا سنتها را بر پا داشتى و آشوبها را اصلاح نمودى و اسلام و ایمان منظم گشت. بر تو باد بهترین درودها!
به وسیله تو پشت مؤمنان محکم شد و راهها روشن گشت و سنتها به پا ایستاد. احدى فضایل و سجایاى تو را در خود جمع نکرد. نداى پیغمبر را جواب گفتى. به اجابتش بر دیگران پیشى گرفتى. به یارى اش شتافتى و با جان خویش حفظش کردى. با شمشیر ذوالفقار در مراحل ترس و وحشت حمله بردى و پشت ستمگران را شکستى. بنیانهاى شرک و پستى را درهم فرو ریختى و گمراهان را در خاک و خون کشیدى. پس گوارایت باد اى امیر مؤمنان!
نزدیکترین مردم بودى به پیغمبر. اول کسى بودى که به اسلام گرویدى. از یقین لبریز و در دل محکم و از همه فداکارتر [بودى] و نصیبت از خیر بیشتر بود. خداوند ما را از اجر مصیبتت محروم نکند و پس از تو ما را خوار نگرداند.
به خدا سوگند که زندگى ات کلید خیر بود و قفل شر، و مرگت کلید هر شرى است و قفل هر خیرى. اگر مردم از تو پذیرفته بودند، از آسمان و زمین نعمتها بر ایشان مى بارید اما آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند.»
آرى، دنیا را برگزیدند و در مقابل عدل و عدم انعطاف على تاب نیاوردند و عاقبت دست جمودها و رکودها از آستین مردى به در آمد و على را شهید کرد.




قلب جوان

از وصایاى على(ع)
به امام حسن(ع)
پسرم! بدان که پیش روى تو گردنه ایست رنج زا، در عبور از این گردنه حال مردم سبک بار بهتر است از سنگین باران... و جز این نیست که قلب جوان مانند زمین خالى است هر چه در آن کاشته شود همان را مى پذیرد (اگر بادام شیرین، نتیجه شیرین و اگر بادام تلخ، نتیجه تلخ) ... و این وصیت پدرى است رو به فنا، اعتراف کننده به تغییر و تحولات زمان، در منزلگه مردگان آرمیده، که فردا از آن جا کوچ خواهد کرد، به فرزندى که چیزى را آرزو مى کند که آن را نخواهد یافت. انسانى که راهروى کسانى است که از هستى برخوردار بوده و هلاک شدند. هدف بیمارى ها و گروگان روزگار است، در تیررس ناگوارى ها و بنده دنیا و سوداگر فریبنده ها، وامدار زوال و فنا، در بند اسارت مرگ و همپیمان اندوه ها و عدم غصه ها و نشانه هاى آفات و زمین خورده تمایلات و جانشین مردگان است.




چشمه هایى از دانش على(ع)


چشمه اول
یکى از علماى یهود نزد والى آمد و گفت: آیا تو جانشین پیامبر این امت هستى؟ او گفت: آرى. یهود گفت که ما در تورات دیده ایم که جانشینان پیامبران در میان امت آنان، دانشمندترین آنان است. پس مرا آگاه کن که خداى تعالى کجاست، آیا در زمین است یا در آسمان؟
او گفت: او در آسمان و برعرش است. یهودى گفت در این صورت زمین از وجود خدا خالیست و بنا به قول تو در جایى هست و در جایى نیست.
والى برآشفت و گفت: از نزد من دور شو وگرنه تو را مى کشم! یهودى در حال تعجب از این سخن از نزد وى دور شد. در همین حال على(ع) از مقابل او عبور کرد و فرمود: اى یهودى، آنچه پرسیدى و آن چه در پاسخ شنیدى من مى دانستم. ما مى گوییم خداى عزوجل جا و مکان را آفرید و براى او جا و مکانى نیست و بالاتر از این است که مکانى او را در برگیرد بلکه او هر آن چه را که در مکان است فراگرفته است و چیزى وجود ندارد که از حیطه تدبیر او بیرون باشد و براى تأیید صحت آن چه گفتم از کتاب خود شما خبر مى دهم و اگر دانستى که درست است آیا ایمان مى آورى؟
یهودى گفت: آرى
فرمود: آیا در بعضى کتاب هاى خود ندیده اید که روزى موسى بن عمران نشسته بود، ناگاه فرشته اى از جانب شرق نزد او آمد و موسى از او پرسید از کجا آمدى؟ گفت: از جانب خداى عزوجل و فرشته اى از سوى مغرب سوى او آمد. موسى بدو گفت از کجا آمدى؟ گفت از نزد خداى عزوجل. آنگاه فرشته دیگرى نزد او آمد و گفت از آسمان هفتم و از نزد خداى عزوجل آمده ام و سپس فرشته اى دیگر آمد و گفت از زمین هفتم و از جانب خداى عزوجل آمده ام. موسى(ع) گفت: منزه است آن خدایى که جایى از او خالى نیست و به همه جا نزدیک است. یهودى گفت: گواهى مى دهم که این سخن حق است و باز گواهى مى دهم که تو سزاوارترى به جانشینى پیامبرت.
چشمه دوم
پس از رحلت پیامبر(ص) جماعتى از یهودیان به مدینه آمده و گفتند در مورد «اصحاب کهف» قرآن شما مى گوید که اصحاب کهف سیصد و نه سال در غار خوابیدند در صورتى که در تورات باقى ماندن آن ها در غار سیصد سال قید شده و این دو با هم مغایرت دارند.
در برابر این اشکال و ایراد نه تنها خلیفه بلکه همه صحابه از پاسخگویى عاجز ماندند. بالاخره دست توسل به دامان حلال مشکلات على(ع) زدند. حضرت فرمود: خلاف و تضادى در بین نیست زیرا از نظر تاریخ آن چه نزد یهود معتبر است، سال شمسى است و در نزد عرب سال قمرى است وتورات به لسان یهود نازل شده و قرآن به لسان عرب و سیصد سال شمسى، سیصد و نه سال قمرى است.
چشمه سوم
مردى شخصى را کشته بود. خانواده مقتول شکایت نزد حاکم بردند. او دستور داد قاتل را در اختیار پدر مقتول گذارند تا به حکم قصاص او را به قتل رساند، پدر مقتول دو ضربت سخت بر آن مرد زد و یقین به مرگ او نمود ولى چون رمقى از حیات داشت، کسان وى از او پرستارى کردند و مدارا نمودند تا پس از شش ماه بهبودى کامل یافت. پدر مقتول روى او را در بازار دید تعجب کرد و چون نیک شناخت، گریبانش را گرفت و نزد حاکم آورد. او براى بار دوم دستور داد که سر از تن او برگیرند. قاتل از على(ع) استغاثه نمود آن حضرت فرمود: این چه حکمى است که بر این مرد مى کنى؟
حاکم گفت: یااباالحسن این شخص قاتل پسر اوست و به حکم «النفس بالنفس» باید کشته شود. حضرت فرمود آیا مى شود کسى را دو بار کشت؟ او متحیر ماند و سکوت کرد.
آنگاه على(ع) به پدر مقتول گفت: مگر قاتل پسرت را با دو ضربه نکشتى؟ عرض کرد کشتم ولى او زنده شد و اگر مجدداً او را نکشم خون پسرم هدر مى شود!
على (ع) فرمود: در این صورت باید آماده شوى اول به قصاص دو ضربتى که به او زدى او هم دو ضربت به تو بزند، آنگاه اگر تو زنده ماندى او را بکش!
پدر مقتول گفت: یا اباالحسن آیا قصاص از مرگ سخت تر است و من از این موضوع درگذشتم. آنگاه با هم مصالحه نموده و آشتى کردند




اى بى نظیر

مهدى اخوان ثالث
اى بى نظیر در همه آفاق
مهر سپهر حسن، بر اطلاق
همچون تو یک کتاب ندارد
مجموعه اى شگفت در اوراق
جنست لطیفه ایست «نفیسه»
این گفته ابن دسته در اعلاق
او گشته در قلمرو خورشید
چون تو مهمى ندیده به آفاق
خوشبخت آنکه جفت تو گردد
اى در صباحت نمکین طاق
اى اوج آفرینش و امکان
بى شبه و مثل را نشده مصداق
خلقت وراى حسن طبیعى
برهم زده ست منطق خلاق
یک لحظه با تو بودن شوقى
هم ارج عمر، واى به مشتاق
گر گویم: اى تو نامتناهى
داند خدا، نگفته ام اغراق
باشد «امید» زنده به عشقت
اى راز روز در شب عشاق




هیچ بغضى نیست در جانم

مولوى
من چنان مردم که با خونى خویش
نوش لطف من نشد در قهر نیش
گفت پیغمبر به گوش چاکرم
کو بُرد روزى زگردن این سرم
کرد آگه آن رسول از وحى دوست
که هلاکم عاقبت بر دست اوست
او همى گوید: بکش پیشین مرا
تا نیاید از من این منکر خطا
من همى گویم چومرگ من زتست
با قضا من چون توانم حیله جست؟
هیچ بغضى نیست در جانم ز تو
ز آنک این را من نمى دانم ز تو
آلت حقى تو فاعل دست حق
چون زنم بر آلت حق طعن و دق
اندرین شهر حوادث، میر اوست
در ممالک، مالک تدبیر اوست




داستان عقیل از زبان مولا

«به خدا قسم اگر بر روى خار سعدان شب را تا صبح بیدار بمانم و مرا در غل و زنجیر بسته به هر طرف بکشند، به مراتب برایم محبوب تر است تا خدا و پیامبرش را در رستاخیز ملاقات کنم، در حالى که درباره یکى از بندگان خدا ظلم کرده باشم و چگونه بدنى که بسرعت رو به فنا و نابودى مى رود و سالیانى دراز در زیر خاک ها خواهد ماند درباره کسى ستم کنم.
به خدا قسم! عقیل را دیدم و آنقدر فقر بر او فشار آورده بود که تقاضاى پیمانه اى گندم مى کرد و بچه هایش را دیدم با موهاى ژولیده و پریشان. غبار فقر و تنگدستى بر چهره ایشان نشسته بود که گویى رویشان را با نیل، سیاه کرده بودند.»
عقیل فصیح بود، به سخن درآمد، سجایاى انسانى على را گفت. از عاطفه او و رحمت رأفتش و از موقعیت خلافتش، مکرر و مؤکد سخن گفت.
«خیال کرد به این حرف ها دینم را به او مى فروشم... درست است که او برادر من است، اما مال، مال کیست؟ مال چه کسى را به او بدهم؟ خیال کرد دنبالش مى روم و تقاضایش را انجام مى دهم و راه حقیقى را که مى روم رها مى کنم.»
عقیل نابیناست. على آهنى را در آتش نهاد و به حرف هاى عقیل گوش مى داد، او سخن مى گوید آهن کم کمک داغ شده است.
«آهن را داغ کردم و نزدیک بدنش بردم، عقیل از همه جا بى خبر، دست ها را حرکت مى دهد و سخن مى گوید. فریادش بلند شد همچون شترى بیمار که از درد بنالد. فریاد عجیب گوش خراشى برآورد. گفتم زن هاى نوحه گر بر تو بگریند. تو براى آهنى که انسانى به بازى و شوخى داغش کرده چنین فریاد مى کشى و مرا به سوى آتش سوزانى مى کشانى که پروردگار آن را از خشمش برافروخته است؟ تو از آزار اندکى ناله برمى کشى و من از زبانه دردناک آتش دوزخ ننالم؟!»




على (ع) در فرهنگ عامیانه ایران

دستمو بگیرو بگو یا على

امید رضایى
بچه هاى ایرانى وقتى زبان مى گشایند، «یا على» جزو نخستین عبارت هایى است که یاد مى گیرند. از همین نشانه مى توان به میزان علاقه مندى ایرانیان به نخستین پیشواى شیعیان پى برد. محبت على و فرزندانش اگرچه فى نفسه براى ایرانیان واجد ارزش بود، اما بیشتر مورخین معتقدند که همواره به عنوان ابزارى در مقابله با خلفاى عرب مورد استفاده قرار گرفته است. از این روست که نشانه هاى حضور على آنچنان در ذهن و رفتار ایرانیان رسوخ کرده است که جزیى تفکیک ناپذیر از ایرانى گرى نیز به حساب مى آید.
ایرانیان جدا از آنکه چه میزان در اعتقادات مذهبى راسخ هستند، همواره نشانه هاى احترام به على را در رفتار و گفتار حفظ کرده اند. آموختن عبارت «یا على» به کودکان تازه زبان باز کرده و نوپا شاهد این مدعاست.
این عبارت را بسیارى از ما در پایان صحبت هایمان ، در برخوردهاى رودررو و مکالمات تلفنى به کار مى گیریم و فرقى هم نمى کند که چه گرایشى داشته باشیم. در میلاد على(ع) شادى مى کنیم، روزهاى ضربت خوردن و شبهایش را گرامى مى داریم و... همچنان که همه ما با هر گرایشى نوروز را پاس مى داریم.
سوگند به على، مرامش و ولایتش، همیشه یکى از سوگندهاى مردان و زنان ایرانى بوده است. لوطى هاى قدیم وقتى به «ولاى على» قسم مى خوردند، دیگر هیچ تردیدى در راستگویى شان باقى نمى ماند. چنان که عباراتى مثل «دست على به همرات» و «یا على مدد» به عنوان مهرآمیزترین آرزوهاى مرسوم رد و بدل مى شد و هنوز هم به کرات مى توان نشانه هاى آن را در مکالمات روزمره مردم جست وجو کرد.
در آمارى که چند سال پیش منتشر شده بود، بیش از شصت درصد دختران و پسران جوان در مقابل این پرسش که «اگر قرار باشد یک مناسبت مذهبى را براى ازدواج انتخاب کنید، انتخابتان چه خواهد بود؟» پاسخ داده بودند: سیزده رجب. میلاد حضرت على(ع).
گردن آویز شمایل على (ع) در طلا فروشى ها ، کاشى هاى منقوش به عبارت یا على، نقاشى هاى مولا در زورخانه ها ، منازل ، مغازه ها و ... همه وهمه شاهد این عشقند. این احترام و اهمیت حتى به هرآنچه که با على در ارتباط است نیز مى رسد. چه اسب على باشد چه شمشیر او . در اشعار محلى به ویژه در استان هاى فارس، چهارمحال و بختیارى و لرستان به موارد فراوانى مى توان برخورد که از «دلدل» اسب حضرت یاد شده است:
سربند امیر و گوشه پل
قدمگاه على جاسم دلدل
عرق از چهره سرخ محمد
چکیده بر زمین و سرزده گل
حتى پیش از اینها سوگند به «دلدل» به عنوان یک سوگند مهم در آن مناطق مورد استفاده قرار مى گرفته است.
اما مهم تر از دلدل ، ذوالفقار على است که چه در فرهنگ عامه ، و چه در فرهنگ اسمى و چه در ادبیات همیشه حائز اهمیت بوده است. این عبارت سعدى را به یاد مى آورید؟
«خلاف راه صواب است و عکس رأى اولوالالباب که ذوالفقار على در نیام باشد و زبان سعدى در کام ».
شاید ذوالفقار معروف ترین شمشیر دنیا باشد . شمشیرى دو دم که در ابتدا متعلق به حضرت پیامبر بوده است.
کلینى در «الروضه من الکافى» مى نویسد: «روز احد هنگامى که شمشیر حضرت على (ع) در حرب شکست، پیامبر آن را به وى بخشید. على بگرفت و به کارزار شد. پیامبر چون او را دلیر و کارآمد دید که با ذوالفقار از چپ و راست و پیش و پس مى زد، گفت: «لافتى الاعلى لاسیف الاذوالفقار».
این جمله را روى زیورآلات ، قالى ها، معرق کارى ها، فلز کوبى ها و حتى پشت شیشه اتوبوس ها و ماشین هاى بین شهرى مى توان پیدا کرد.
در عصر قاجار و در دوران ناصرى وقتى علامت شیر و خورشید به عنوان نماد رسمى ایران معرفى شد، شمشیرى که نشانه قدرت نظامى ایران بود نیز در دست شیر قرار گرفت. این شمشیر «ذوالفقار» بود. این نشانه تا سالها بعد به عنوان نشانه رسمى ایران شناخته مى شد.
به هر رو حضور على (ع) مرام، رفتار و گفتارش نشانه هاى جدایى ناپذیر فرهنگ عامیانه و رسمى ایرانیان بوده و هست.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ